همسایه، آیینه ی فرهنگ یک جامعه است. در کوچه پس کوچه های تاریخ ایران، همسایگی همواره نماد مهر و وفاداری بوده است از میهمان نوازی های سعدی در گلستان تا اشعار حافظ که همسایه را « همنفس » می خواند، همه گواهی می دهند که این پیوند، ریشه ای ژرف در جان این سرزمین دارد.
آخرین روزهای اسفند، نفس های زمستان در سینه ی زمین آرام می گیرد و نغمه ی نو شدن از گوشه گوشه ی کوچه ها به گوش می رسد. در آستانه ی بهار، که جهان جامه ی سپید برف را به رنگین کمان شکوفه ها می آراید، فرصتی است تا به همسایگان چشم بدوزیم؛ همانانی که دیوار به دیوارمان، شادی ها و غم های خویش را با ما تقسیم کرده اند تا زندگی، تنها در قاب پنجره ها محبوس نماند.
همسایه، آینه ای است که تصویر مهربانی را در آن می جوییم. او نخستین کسی است که در طوفان های ناگهانی زندگی، پناهگاه مان می شود و در شادی های کوچک مان، همراهش می خوانیم. همسایه، درختی که ریشه هایش با ما در خاک این محله ها گره خورده است، شاخه هایش سایه ای شده بر سر گذرهای پرازدحام زندگی ما و میوه هایش، شیرین ترین لحظه های همدلی ما است. شاید امروز، روزی است که باید به آسمان نگاه کنیم و بپرسیم: « چه کسی ستاره های مهربانی را در آسمان تنهایی های مان روشن کرد؟ » و پاسخ، نام همسایه است؛ همان نگهبانان سکوت هایی که در دل شب با یک فنجان چای داغ یا نانی گرم، سرمای تنهایی را به گرمایی فراموش نشدنی برایمان تبدیل می کنند.
۲۸ اسفند، روزی است تا قدردانی را در دستان مان بگیریم و چون عطر بهارنارنج به خانه های یکدیگر برسانیم. روزی است تا به یاد آوریم که همسایه، تنها ساکن خانه ای مجاور نیست؛ او بخشی از خاطرات ماست. از آن شیطنت های کودکی که بادبادک خیال مان بر فراز شاخه های درخت چنارشان گیر می کرد تا شبی که تاریکی ناگهانی محله، چراغ امیدشان را به پنجره ی خانه ی ما آویخت. همسایه گاهی مادری است که نان گرم سحرگاهی اش بوی محبت می دهد و گاهی پیرمردی که خستگی روزانه را در قصه های کهنش فراموش می کنیم. او شاید همان دختربچه ای باشد که با صدای خنده اش، حیاط را پر از زندگی می کند یا دانشجویی که کتاب هایش را به ما قرض می دهد تا از دانشش بهره مند شویم. همسایه گاهی صدای پیانویی است که از دیوارها می گذرد و روح را نوازش می دهد و گاهی سکوت سنگینی است که در فقدانش، دیوارها بلندتر به نظر می رسند.
در فرهنگ ما، همسایه حقی قدسی دارد؛ این روز، یادآور همان حکمت است که دیوارها را نباید به فراموش خانه دل ها تبدیل کرد. چه زیباست در این روز، با طبقی از شیرینی های نوروزی با گل سخن های نیک و با نگاهی گرم تر از همیشه، در خانه های یکدیگر را بکوبیم و بگوییم: « قدردان همسایگی ات هستم. » شاید این یک سلام ساده، دریچه ای شود به دنیایی از مهر که سال نو را با آن آغاز کنیم.
اسفند، ماه وداع با کهنگی ها است. بیایید پیش از آنکه سال کهنه در طومار زمان پیچیده شود، غبار غفلت را از قلب هایمان بزداییم و همسایه، این گنج بیصدا را گرامی بداریم زیرا محله، تنها خیابان ها و کوچه ها نیست؛ محله، تاروپود مهربانی هایی است که میان ما بافته می شود. همسایه، گاه نقش پدربزرگی را دارد که در نبود پدر، دستمان را می گیرد یا خواهری است که در غربت، غم هایمان را با او تقسیم می کنیم. او یادآور این است که انسان ها، حتی در سکوت هم نیازمند همسایگی قلب ها هستند.
بیایید در این روز، نه تنها با هدیه که با نگاهی نو به همسایه بنگریم. شاید او تنها است و نیاز به شنیدن صدایی دارد، شاید خسته است و مشتاق دیدن چهره ای آشنا دارد. همسایگی، هنر زندگی در کنار یکدیگر است، بی آنکه مرزی میان قلب ها کشیده شود در دنیایی که با سرعت آدم ها را از هم دور می کند، همسایه ها پل هایی هستند که بر رودخانه های تنهایی ساخته می شوند.
همسایه، آیینه ی فرهنگ یک جامعه است. در کوچه پس کوچه های تاریخ ایران، همسایگی همواره نماد مهر و وفاداری بوده است از میهمان نوازی های سعدی در گلستان تا اشعار حافظ که همسایه را « همنفس » می خواند، همه گواهی می دهند که این پیوند، ریشه ای ژرف در جان این سرزمین دارد. حتی در اساطیر کهن، « همسایه » چراغی است که گرمای آن، زمستان های سرد را تاب می آورد. امروز نیز همسایه، همان شعله ماندگار است که خانه ها را از سردی روزمرگی نجات می دهد.
کودکی های مان را به یاد آوریم وقتی بوی غذای همسایه، هوش از سرمان می برد، آن روزها، دیوارها بلند نبودند و قلب ها نزدیک تر بود. امروز نیز می توانیم آن صمیمیت را با پختن یک غذای ساده یا دعوت از همسایه برای همنشینی پای سفره ی هفت سین نوروزی زنده کنیم. همسایگی، همان جادویی است که زندگی را از فردیت خاکستری به جمعی رنگین تبدیل می کند.
همسایه، قصه گوی زندگی ماست. او شاهد نخستین قدم های کودک هایمان در حیاط سبز زندگی، هم راز نگرانی هایمان در شب های امتحان و همراه خنده هایمان در جشن های کوچک خانوادگی بوده است. وقتی گلدان های مان خشک می شود، او اولین کسی است که می پرسد چه اتفاقی افتاده است. وقتی که برف می بارد، ردپایش را کنار در خانه ی ما می گذارد تا مسیر محبت را هموار سازد. این ها چیزهای کوچکی نیستند؛ این ها رشته های نامرئی اند که تمدن را زنده نگه می دارند.
امروز، روز شکفتن دوباره ی این پیوندها است. روزی که آسمان، آبی تر از همیشه می خندد و زمین در انتظار ردپای مهربانی های ماست. بیایید پیش از آنکه اسفند، برگ آخر سال را ورق بزند، نام همسایه ها را در دفتر خاطرات مان با جوهر زرین بنویسیم. زیرا آن ها نه تنها همسایه ی خانه هایمان، که همسایه ی روح هایمان نیز هستند. همسایگی، شعری است که باید هر روز آن را خواند، نه فقط در ۲۸ اسفند به یاد آورد.
بیایید به یاد داشته باشیم که تکریم همسایه، تنها یک رسم نیست؛ یک ضرورت انسانی است. در جهانی که گاهی سنگینی بتون ها، فاصله ها را عمیق تر می کند، همسایه ها یادآور این حقیقت اند که انسانیت با تقسیم شادی ها و غم ها معنا می یابد. پس بگذارید امروز و هر روز، دیوارها را با گل محبت آذین بندی کنیم و همسایه، این گل شکفته الطاف الهی را هم چون گنجی پنهان در آغوش بگیریم.
نویسنده: امید رنجبر عمرانی