بیست وچهارم اسفند، تنها یک روز نیست؛ حلقه ی زرینی است که گذشته را به آینده پیوند می زند. روزی که باید به خاطر سپرد: هر درخت، کتابی است که اگر ورق بخورد، داستان زندگی را روایت می کند. یگان حفاظت منابع طبیعی، ورق زنندگان این کتاب مقدس اند؛ آنان که اجازه نمی دهند قلم باد، سطور سبز این دفتر را خط بزند.

در دل هزارتوی زمان، جایی که درختان چون شاعران خاموش زمین، سرود هستی را با ریشه های شان می نویسند، بیست وچهارم اسفند، طلوع عشقی است که بر پهنه ی خاک نقش می بندد. این روز، آینه ای است که تصویر دلاورانی را بازمی تاباند که با دل های سبز خود، زخم های زمین را می دوزند. یگان حفاظت منابع طبیعی، نه نگهبان، که عاشقان بی قرار طبیعت اند؛ عاشقانی که عهدشان با خاک، گره خورده به ریسمان کهکشان ها است.

هر درخت، برگی از کتاب آفرینش است که اگر بیفتد، فصل زندگی از یاد می رود. یگان حفاظت منابع طبیعی، همچون سایه بان عظیم آسمان بر فراز جنگل های رمیده می ایستد تا تبرهای بی رحم، آواز شاخه ها را خاموش نکنند. درختان جنگلی، کهنسالان خردمندی اند که راز باران ها را در حلقه های عمر خود پنهان کرده اند. قاچاقچیان چوب، چون شبح های گرسنه، می خواهند این گنجینه های سبز را به تابوت هایی بی جان تبدیل کنند اما جنگلبانان یگان حفاظت منابع طبیعی با چشمانی تیزتر از عقاب و دلی گرم تر از آفتاب، هر شب در کمین این دزدان سایه ها می نشینند. دست های سبز بدون سلاح شان همچون قلم های نوری اند که بر تاریکی حرص انسان ها خط می کشند: « اینجا حریم زندگیست؛ تبر را زمین بگذار! ». 

بریدن یک درخت، کشتن جهاني است که پرندگانش هنوز آواز عشق نخوانده اند. یگان حفاظت منابع طبیعی، هر روز با طلوع خورشید، زرهی از نور بر تن میکند و به جنگ خاموش تیشه ها می رود. آنان می دانند که هر درخت سر به فلک کشیده، ستونی است که آسمان جنگل را نگاه داشته است در این نبرد نابرابر، گاه باد از ناله ی درخت بلوطی که در دوردست ها زخمی شده است خبر می آورد و آنان چون پزشکان سبزپوش به یاری اش می شتابند. ردپای قاچاقچیان را در مه صبحگاهی می جویند، جایی که حتی شبنم ها هم از وحشت تیزی تبرها به اشک تبدیل شده اند.

در قلمرویی که خاک، دفتر شعر زمین است و هر درخت، سطری از سرود جاودانگی، جنگلبانان، شاعران گمنام این حماسه‌ی سبزند. آنان نه تنها نگهبانان تنه‌های خاموش که محافظان نفس‌های زمزمه‌گر زمین‌اند. نقش آنان در جلوگیری از تخریب و تغییر کاربری غیرمجاز اراضی ملی، همچون نقشی است که رود برای دریا ایفا می‌کند؛ بی‌آنکه دیده شود، زندگی را جاری می‌سازد.   

عرصه های ملی، گهواره ی خاطرات جمعیست از آواز چوپانانی که روزگاری در دشت ها می خواندند تا رد پای جانورانی که زیر مهتاب به رازگویی مشغول اند اما برخی با نقشه هایی سیاه تر از شب های بی ستاره، می خواهند این گهواره را تکه تکه کنند و بر روی زخم های زمین، خانه های بتونی بنا نهند. یگان حفاظت منابع طبیعی چون کوهی از فولاد و ایمان در برابر این توفان ویرانگر می ایستد. آنان مرزهای نامرئی طبیعت را با قوانینی آهنین تعریف می کنند و فریاد می زنند: « این خاک، امانت نسل ها است؛ حتی یک وجبش را نمی دهیم! ». هر تصرف غیرمجاز عرصه های منابع طبیعی، تیری است که به قلب زمین نشسته و این یگان، تیرهایی از عدالت را به سوی سودجویان نشانه می رود.

وقتی سودجویان، چنگال‌های حرص را به سوی عرصه‌های ملی دراز می‌کنند تا دشت‌ها را به ویلاهای بی‌روح، کوه‌ها را به معدن‌های زخمی و جنگل‌ها را به برهوت‌های سیمانی تبدیل کنند، یگان حفاظت منابع طبیعی چون سدی از جنس ایمان می‌ایستد. هر تیغه‌ی بولدوزری که می‌خواهد پوست زمین را بدرد با نام قانون و وجدان، متوقف می‌شود. جنگلبانان می‌دانند که تغییر کاربری غیرمجاز عرصه های منابع طبیعی، تنها جابه‌جایی خاک نیست؛ کشتن خاطراتی است که نسل‌ها در آغوش زمین خوابیده‌اند. رد هر پروانه‌ی ساخت غیرقانونی در عرصه های منابع طبیعی، چون زخمی بر پیکر طبیعت است و این یگان، مرهم این زخم‌ها است.

قاچاق چوب آلات جنگلی، همچون ماری است که دور تنه ی درختان جنگل می پیچد و ریشه های شان را می خشکاند. یگان حفاظت منابع طبیعی در این نبرد نابرابر، شمشیر قانون را با سپر آگاهی می آمیزد از جنگل های هیرکانی که گویی ابرهای شمال بر شانه های شان باریده تا بلوط های دلاور زاگرس که چون سربازان زخمی سر فرود نمی آورند، رد این قاچاقچیان را تا لانه های تاریک شان دنبال می کنند. هر تنه ی چوب آلات جنگلی قاچاقی که می یابند، گویی شهیدی است که باید با احترام به آغوش خاک بازگردانند. آنان می دانند که این چوب های جنگلی، روزی پرندگانی را در خود پرورده اند که آوازشان حالا در قفس خاطرات محبوس شده است. 

این یگان، زنجیره ی اتصال انسان به ریشه های فراموش شده اش است. هر عضو آن، گویی برگرفته از اسطوره های کهن است: گاه چون رستم، شجاعانه در برابر دیوهای حرص می ایستد، گاه چون سیمرغ از فراز کوه ها نظاره گر زخم های زمین است. عملیات های شبانه ی آنان، حماسه هایی است که ماه بر لوح آسمان می نویسد و باران، اشک شوق بر چکمه های خاکی شان می ریزد. آنان نه تنها طبیعت را نجات می دهند که امید را به دل های خسته ی زمین تزریق می کنند؛ امیدی که جوانه می زند و جنگلی از اعتماد به فردا می شود. 

امروز، رودها با زبان امواج نجوا می کنند: « جنگلبانان! وقتی از کنار ساحل های مان می گذرید، رد پای شما چون بوسه ای بر پیشانی خاک می ماند ». کوه ها با شکوه خاموش خود زمزمه می کنند: « جنگلبانان! شما قله های استواری هستید که تندبادهای آزمندی را خرد می کنید ». حتی برگ های پاییزی در آخرین رقص خود فریاد می زنند: « ما می میریم تا به خاک بازگردیم، اما شما زنده می مانید تا این چرخه ی مقدس را نگه دارید.». 

بیست وچهارم اسفند، تنها یک روز نیست؛ حلقه ی زرینی است که گذشته را به آینده پیوند می زند. روزی که باید به خاطر سپرد: هر درخت، کتابی است که اگر ورق بخورد، داستان زندگی را روایت می کند. یگان حفاظت منابع طبیعی، ورق زنندگان این کتاب مقدس اند؛ آنان که اجازه نمی دهند قلم باد، سطور سبز این دفتر را خط بزند. 

پاسداران طبیعت، با هر قدمی که بر خاک می گذارند، گویی دانه های امید می کارند. دانه هایی که فردا به جنگل هایی تبدیل می شوند که آواز آزادی سر می دهند. آنان می دانند که حفاظت از زمین، عبادتی بی پایان است؛ عبادتی که قبله گاهش شکوفه های بهار، مناره هایش درختان سر به فلک کشیده و اذانش آواز جویباران است و این گونه، یگان حفاظت منابع طبیعی در دل تاریخ می درخشد؛ همچون ستاره ای که هیچ گاه غروب نمی کند.

نویسنده: امید رنجبر عمرانی