*چهار داستان و چهار نکته*
🖊️امیرعباس زینت بخش
۱. می گویند جورج برنارد شاو؛ نمایشنامه نویس معروف، شبنامه ای تنظیم کرد و درب خانه ۱۵-۲۰ تن از سران شهر لندن پخش کرد و در آن، بدون اینکه اشاره کند نامه از طرف کیست و بدون مقدمه نوشته بود: آنها همه چیز را فهمیدند و صبح می آیند سراغتان! فرار کنید.
فردا صبح هیچ کدام از آنها توی شهر نبودند!
اگر کسی در جایگاهی هست که استحقاق آنرا ندارد و با جعل و دروغ آنجا را اشغال کرده، خودش بهتر از همه می داند که صندلی اش بسیار لغزان است و هر لحظه باید آماده فرار باشد!
۲. میگویند در هندوستان برای شکار طوطی یک ترفند جالب بکار می برند: از داخل یک نی با رنگهای جذاب یک نخ عبور داده و نخ را از دو طرف به دو درخت محکم می بندند. طوطی روی نی زیبا نشسته و بلافاصله واژگون شده در حالی که به نی چسبیده در واقع؛ آویزان است. طوطی کله پا شده گویا بینایی و اراده خودش رو از دست داده و بی تحرک میشود و این فرصتی میشود برای شکارچیان که به راحتی به او نزدیک شده و بدون هیچ دردسری او را راحت با دست بگیرند!
در شرایطی که اوضاع زندگی، بازار، روابط ما و همه چی بر عکس و واژگون و منفی میشوند و ورق علیه ما بر می گردد، حواسمان باشد شکارچیان فرصت طلب؛ زندگی، سرمایه، روابط و همه چی ما را مفت نبرند و غارت نشویم!
۳. می گویند یه آدم قلدر، زن و بچه اش را برد پیکنیک. وقتی رسیدند بساط را وسط جاده پهن کرد. زن و بچه کلی اعتراض کردند که باید برویم زیر درخت بزرگ و زیبای کنار جاده...اینجا باشیم ماشین همه ما را له میکند. جناب قلدر هم زیر بار نرفت که نرفت. همه نهایتا تمکین کرده و بالاخره کتری را همان جا وسط جاده روشن کردند! ناگهان کامیونی با سرعت از راه رسید و با دیدن صحنه وسط جاده، زیر فرمان زد و از جاده منحرف شد و کوبید توی آن درخت کنار جاده و خودش و کامیونش و درخت را داغون کرد! قلدر خان در حالی که لم داده بود با ژست حکیمانه ای به خانواده ش گفت: ببینید اگر زیر آن درخت نشسته بودیم چه بلایی سرمان میامد!
●در مسیری که طی میکنیم حواسمان به موانع ساختگی سر راهمان باشد، یک وقت سرمایه، ارتباطات، اعتبار و همه چی خودمان را با زدن توی جاده خاکی از دست ندهیم بخاطر حماقت و لجاجت انسانهای کج فهم.
۴. می گویند دو سرباز آمریکایی بنام های جیمز و ویلیام در بیابان های بصره و در ماه رمضان؛ تشنه و گرسنه در حال پیاده روی بودند و از دور یک مسجد دیدند. جیمز به ویلیام گفت: ببین من برای اینکه از این مسلمانها چیزی برای نوشیدن و خوردن بگیرم میگویم اسمم حسنه! ویلیام گفت اما من ویلیام هستم و تا آخر هم همینم! به مسجد نزدیک شدند و چند نفر عراقی آنجا بودند.
جیمز به آنها گفت: السلام علیکم بنده حسن هستم. ویلیام هم گفت: های! من هم ویلیام هستم. حسن (جیمز) گفت: ببخشید! ما نیاز به آب و غذا داریم... یکی از عراقی ها به حسن گفت: به به، و علیکم السلام و رحمت الله حسن جان، رمضان شما مبارک (یعنی تا افطار صبر کن)، و به دوستانش گفت: برای ویلیام آب و غذا بیاریم!
○خودت باش.
به مار ماهی مانی نه این تمام و نه آن
منافقی چکنی مار باش یا ماهی!
سنایی
📌Be yourself! Everyone else is already taken!Oscar Wilde
منبع: کانال اندیشه و حرکت