همزمان با ایام فاطمیه زهرا (س) بار دیگر پایتخت علویان عطر کربلا به خود گرفت

بار دیگر کوچه پس کوچه‌های شهر عطر و بوی شهدا گرفت، مردم همیشه در صحنه و ولایتمدار در قدرشناسی از شهدای گمنامی که با نام و نشان رفتند و خوشنام‌تر از همیشه بازگشتند تا بگویند در راه اسلام، به فرموده بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی عمل کرده و با نثار خون خود پشتیبان ولایت فقیه شدند تا به مملکتشان آسیبی نرسد و چه عاشقانه در راه دفاع از آب و خاک و ناموس ایران اسلامی جانفشانی کرده و به دیدار معبود شتافتند، حضور یافتند.

همزمان با ایام فاطمیه زهرا (س) بار دیگر پایتخت علویان عطر کربلا به خود گرفت. همه آمده بودند تا بار دیگر ثابت کنند در خط شهدا هستند، حضور کودکان بر روی دوش پدران و نگاه‌های جذاب آنان به تابوت پهلوان عاشق دیدنی بود و مادران شهدای چشم انتظار نیز در میان جمعیت حضور داشتند.

سلام بر تو ای شهید گمنام

سلام بر تو ای مرد خدا، ای شهید گمنام   نمی‌دانم به چه اسمی صدایت بزنم.

به نظرم اگر ساکت باشم و نامی برایت انتخاب نکنم بهتر است. تو اگر می‌خواستی خودت نامت را برایمان نگه ‌می‌داشتی. تو خودت خواستی که نامت گم بماند. حتما‌ هم به آن افتخار می‌کنی.

سلام بر تو ای مرد خدا، ای شهید گمنام   نمی‌دانم به چه اسمی صدایت بزنم.

به نظرم اگر ساکت باشم و نامی برایت انتخاب نکنم بهتر است. تو اگر می‌خواستی خودت نامت را برایمان نگه ‌می‌داشتی. تو خودت خواستی که نامت گم بماند. حتما‌ هم به آن افتخار می‌کنی.

شهید گمنام! تو  چه طور دلت نمی‌خواست که نامت سر زبان‌ها بیفتد؟ به راستی دوست نداشتی که بعد ها – یعنی الان ما – برایت کتاب‌ها بنویسند و عکست را بچسبانند روی جلدش و هرسال در نمایشگاه از آن استقبال شود؟ نمی‌خواستی خانواده ات را در هزار محفل و جلسه دعوت کنند؟ نمی‌خواستی جوان‌ها سر قبرت مراسم‌ یادبود بگیرند و چندین مسئول عالی‌رتبه‌ی کشوری و لشکری برایت ادای احترام کنند؟

به من می‌خندی؟! باشد! بخند! این‌ها برای تو که مرد بودی و راه و رسم پرواز خوب آموخته بودی چیزی نبود! اصلا از همه‌ی این‌ها بگذرم. نام و نشان خواهی که واقعا در شأن تو نیست. اما چه‌طور دلت به حال دل‌تنگی‌ها و گریه‌های شبانه‌ی مادرت نمی‌سوزد. نمی‌خواستی پیکرت برگردد و آرامشی بر دلش بنشانی؟ من می‌دانم که چه‌قدر مادرت را دوست داشتی. پس چرا؟

می‌دانم و نمی‌دانم. استوار بودی چون کوه. حتی راضی نشدی نامت روی سنگ قبرت بنشیند. چون‌ تو جوان‌مردی کم پیدا می‌شود. زانوی تواضع می‌زنم پای سنگ آسمانی قبرت و بوسه‌ی احترام بر جلوه‌ی بهشتی آستانت تقدیم می‌کنم. شاید این‌که من سر قبرت بنشینم و درد دل بگویم برایت خوشایند نباشد. نمی‌دانم. اما به تو حق می‌دهم که برای من وقت نداشته باشی! به تو حق می‌دهم که به نگاه‌هایت را ازم دریغ کنی. آخر تو مرد بودی و من نامرد. من در نفسانیت آلوده ی خودم غرقم. من پی نام و نشان و شهرتم. من می‌خواهم دیده شوم و دیگران احترامم کنند. من مثل تو مرد راه خدا نشده‌ام.

شهید عزیز. برادر خوبم. بیا دستی بر سرم بکش. بیا حالی ازم بپرس. تو را به جان همانی که این‌قدر قشنگ به تو پرواز را یاد داده‌بود بیا به من نگون‌بخت نگاهی بینداز. بیا لطفی در حقم روا بدار. رهایم نکن. اسیرم در دست نفس پست خویش. تو یاری‌ام کن، تو برایم دعا کن، تو نجاتم بده، تو دستم را بگیر، تو برایم نزد زهرا واسطه شو، باشد که تلاش‌هایم برای چشیدن مزه‌ی آزادی نتیجه ببخشد. دلم برای آزادی تنگ شده است. آزادی از قید و بند‌های آزاردهنده‌ی نفس. آزادی از حب دنیا، آزادی از پلیدی‌های غرور و حسد و ریا.

شهید عزیز. تو که همه‌چیزت را باختی و حتی نامی‌هم برای خودت در این دنیا باقی نگذاشتی و همه را با خودت بردی، به من نیازمند نگاهی کن و دنیا مرا با خودش برده است. آه‌هایم را بشنو. تو را نزد خدای آبرویی است. خدا تو را بیش‌تر تحویل می‌گیرد. تو گران‌بهاترین دارایی‌های دنیایی‌ات را که همانا جانت بود، تقدیمش کردی. برای ما هم واسطه شو... به جان همان کسی که پرواز را به این زیبایی ازش آموختی.

سلام شهيد ؛ سلام برادر ؛ سلام سفر کرده ؛ سلام گمنام ( من به کي بايد سلام کنم؟)

به رسم هر نامه فکر کنم اول بايد شمارو از حال و هواي خودمون و چيزهايي که به رسم امانت بهمون سپردين و رفتين با خبر کنم ؛ هرچند شما خود گواه تر از مايين .

اينجا خبري نيست جزء اينکه همه سالهاست ادعا ميکنند که شرمنده شما هستند و جالبتر اينکه نميدونم چرا هر روز به اين شرمندگيشون افزوده ميشه به جاي اينکه کمترش کنند و هي نخواند اين جمله تکراري رو بگند

اينجا خبري نيست جز اينکه خونه حاجي بود که موقع شهادتش سپرد اين باشه واسه جلسات بچه هاي جبهه و جنگ و جلسات معنوي و هر هفته چند شب بچه ها اونجا جمع ميشدند ؛ چند وقت پيش وراث گرفتند و جزو ساختمان بقل که داره پاساژ ميشه انداختند تا نان شبه حلال به دست بيارند  اينجا خبري نيست جز اينکه هي فکر ميکنم شما بي معرفتي کردين و مارو تنها گذاشتين يا ما بي معرفتي ميکنيم و سراغي از شما نميگيريم؟

اينجا خبري نيست جز اينکه محمد گلستان بود که توي عمليات فتح المبين قطع نخاع شد ؛ چند روز پيش توي پارک کنار بساط کوچيک بادکنک و آدامس و پفکش نشسته بود که سد معبريها خودشو بساطشو با چه وضعي ريختند و بردند

اينجا خبري نيست جز اينکه سليمه خانم بود که دوتا پسرش توي عمليات کربلاي 5 شهيد شدند وپيکرشون هيچ وقت برنگشت و گمنام موندند ؛ صاحب خونه چند روز پيش اثبابشو ريخت تو کوچه ؛ طفلک سليمه خانم فقط عکس پسراشو توي بقلش گرفته بود و يه گوشه کوچه نشسته بود و به سر کوچه چشم دوخته بود

اينجا خبري نيست جز اينکه ما هر روز داريم به زخم و تاولهاي جانبازهاي شيميايي نمک ميزنيم ؛ لابد تجربه کردين که وقتي نمک به زخم ميخوره چه سوزشي داره!!!  اينجا خبري نيست جز اينکه داره يادمون ميره مزار باکري کجاست ؛ داره يادمون ميره وصيت خرازي و همت چي بود ؛ اسمهاتون اگه سر کوچه ها نبود و براي آدرس پستي نميخواستيم شايد يادمون ميرفت ؛ داره يادمون ميره چرا بعضي ها ميخواستند موقع عمليات نوشته سربندشون يا زهرا باشه؟اينجا خبري نيست جز اينکه؟؟

اگه بخوام بنويسم حالا حالاها بايد بنويسم ولي چه کنم که ديگه طاقت نوشتن اين جور چيزارو ندارم /خيلي دلم ميخواست نامه اي که مينويسم شاد و...

کاش از ما نپرسند!

ای کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کرده ایم؟!

از این سوال سخت شرم دارم. از اینکه اینقدر رفاه زده ام.

از صدای خواب آلوده ام شرم دارم.

اصلاْ مگر صدای خواب آلود من به گوش کسی خواهد رسید.

و می دانم که اگر امروز با جماعت شهدا مواجه شوم همان کلام نورانی امیرالمومنین علیه السلام را خواهم شنید؛ آنجا که به مردم دنیا طلب کوفه فرمودند:

سوگند! اگر ما هم مثل شما (راحت طلب) بودیم،عمود دین برپا نمی شد.درخت اسلام خوش شاخ و برگ و خوش قد و قامت نمی شد. به خدا قسم از این به بعد خون خواهید خورد و... ( نهج البلاغه / خطبه ۵۶)

می دانم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت:

اگر ما هم مثل شما پای ارزش های انقلاب کوتاه می آمدیم،امروز نهال انقلاب به این شجره طیبه ، تبدیل نمی شد. شجره ی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمان هاست.

اما احساس می کنم باید باز خوانی دوباره ای از فرهنگ جهاد و شهادت داشته باشیم تا خود را به راه و رسم مسافران ملکوت نزدیکتر نماییم./ماه آفرید عزیز کمالی