امروز دیگر وقت جولان دلواپسان در حوزه ی هنر و فرهنگ نیست. بلکه مدیریت این امر باید به متخصصان آن سپرده شود تا جامعه ی ایرانی, اقتدار گذشته ی خود در فرهنگ و هنر را بدست آورد.

 
چند روزی است خواندن دسته جمعی ترانه ای "غیر مجاز" توسط دانش آموزان برخی مدارس جنجال به پا کرده و بد جوری داد دلواپسان فرهنگ را در آورده است!
بگذریم از اینکه باید اذعان داشت اگر چنین سر و صداهایی در حیطه ی اقتصاد و معیشت شهروندان هم وجود می داشت, اوضاع و احوال امروزمان اینگونه نبود!
اما بحث این است که در همان حوزه ی فرهنگ, به واقع خواندن ترانه ای با واژگان منشوری توسط کودکان تا چه اندازه سبب تنش فرهنگی شده است و سپس باید دید چه شد که اینگونه شد؟!
شواهد موجود در جامعه نشان از این دارد که تدابیر چهل ساله ی فرهنگی ما شکست خورده است!
بد نیست مروری اجمالی به سه نسل دهه ی بیستی ها و پنجاهی ها و هشتادی ها داشته باشیم. 
نسل پدران ما که کودکی  و جوانی خود را در حکومتی پیشین گذراندند, انقلابی شدند و پس از آن نیز وظایفشان را در قبال تجاوز دشمن به خاک میهن, به بهترین شکل ممکن به انجام رساندند.
آنها غالبا افرادی ایده آل گرا, مبادی آداب و معتقد بوده اند که سعی در حفظ سنتها و ارزشهای نظام خانواده و اجتماع داشته اند.
دهه ی بیستی ها اهل اندیشه بودند و در دوران طلایی فرهنگ و هنر ایران, جوانی خود را طی کردند. 
کتاب می خواندند و در هر اندیشه ای; چه چپ و چه مذهبی و سایر گرایشها, اهل مطالعه و تفکر بودند و قدرت مباحثه داشتند.
و چه بسا همین پویایی این نسل, سبب انقلاب ۵۷ شد!
نسل بعدی, من و همسالانم هستیم که حوالی انقلاب پا به عرصه ی حیات مادی گذاشتیم.
این نسل هم به تاسی از والدین, تا حدی اخلاق گرا بود. اما در بحران انقلاب و جنگ و هجمه ی تفکرات ایدئولوژیک و تناقضهای موجود بین گفتار و رفتار متولیان مملکتی و نیز حضور در کوران نابسامانی های سیاسی و اقتصادی, دچار تزلزل شده که در واقع نسلی سوخته به شمار می رود. نسلی که به دلیل شرایط ناصحیح زندگی, در ناخودآگاه به غم و اندوه تمایل پیدا کرده و خیلی سخت می خندد و دیر شاد می شود!
کودکیِ نسل ما از یک طرف با جنگ و خمپاره و موشک و تشییع جنازه ی شهدا مواجه بود و از طرفی شاهد اعدام های سیاسی و نیز طنابهای دار و شلاق زدن ها در ملا عام, همچنین ترویج فرهنگ غم و اندوه توسط رسانه ها و صاحبان آن در جامعه بوده است.
دهه ی پنجاهی ها بیش از نیمه ی زندگی خود را زیر کوهی از مشکلات مختلف گذراندند و شاید مهمترین انگیزه ی زندگی این نسل, امید به آینده ی فرزندانشان باشد. آینده ای که برای آنها نابود شد و حاصلی نداشت و این کمبود را در پیشرفت فرزند جستجو می کنند.
اما نسل سوم, نسل فرزندان ما و یا همان دهه ی هشتادی ها هستند.
نسلی که به سبب دسترسی به اینترنت و اطلاعات, در مقام مقایسه با نسلهای پیشین, بسیار باهوش تر, آگاه تر و با دانش تر هستند.
نسلی که به سبب ارتباط روزانه با هم نسلان خود در سایر نقاط جهان و به واسطه ی سیستمهای ارتباطی پیشرفته ی عصر حاضر, در پذیرش افکار و اعتقاد و آداب زندگی, به نرمی و سادگیِ پدران خود نیستند و هر توجیهی را جز با ادله ی منطقی و علمی پذیرا نیستند.
نسل جدید از همان دوران کودکی, دست کم در فضای مجازی, زندگی آزاد و بدون تحکمِ بزرگتر را تجربه کرده است. ضمن اینکه والدین آنها زخم خورده ی سانسور و اجبار و اندوه بوده اند; پس طبیعی است که این مادر و پدر سعی در ایجاد دنیایی شاد و به دور از تفکرات متحجر برای فرزندان خود خواهند بود. پس این آزادی در خانواده ی نه چندان سنتی, در کنار دسترسی به اطلاعات آزاد, دست به دست هم داده است تا نسل سوم, نسلی پرسشگر, مطالبه گر و پر تحرک باشد.
چنین نسلی بی گمان تسلیم محض ایدئولوژی نخواهد شد و به فیلترینگ و اجبار و زور واکنش نشان خواهد داد. 
همانگونه که به سادگی از فیلترهایی چون ماهواره و تلگرام و توییتر و فیسبوک و اینترنت گذر کرده است! 
پس مدل امر و نهی به این نسل, نمی تواند از مدل نسلهای قبلی باشد و امروزه می بینیم که چنین رفتاری جواب عکس  داده است.     
 
مشکل اینجاست که دلواپسان فرهنگی, یا نتیجه ی اسفناک چهار دهه اشتباهات خود را نمی بینند و یا قصد برخی از آنان, زدن تیشه به ریشه ی فرهنگ جامعه است که البته در این مورد, شوربختانه موفقیتهای بسیاری برای این قشر حاصل شده است!
این زخم های بی هویتی, امروز سر باز کرده و به لطف فضای اینترنتی در دسترس همگان قرار گرفته است.
جامعه ای که در هنر و فرهنگ زبانزد بود, امروز گرفتار تفکری سطحی و نگاه بی عمق جامعه به فرهنگ و هنر گشته است.
تا اندازه ای که زنگ خطرِ انحطاط فرهنگی ما, با خواندن آواز جمعی کودکانی در مدرسه از ترانه ای بی محتوا, به صدا در آمد !
هر چند آگاهان جامعه از سالها قبل خطری اینچنین  را گوشزد کرده بودند, اما همچنان گوش شنوایی نیست. 
بد نیست مروری داشته باشیم به سیر این تهاجم فرهنگی از ناحیه ی دلواپسان حوزه ی فرهنگ; تهاجمی که این بلبشوی فرهنگی را مدیریت کرده است.
پس از انقلاب ۵۷, متاسفانه نگاه غالب مسئولان به هنر و هنرمند, نگاهی مغرضانه و مجرمانه بوده است. به گونه ای که حتی هنرمندان سرشناسی که در صفهای اول انقلاب حضور داشتند, مجبور به ترک وطن گشتند.
در همان ابتدای سالهای پس از انقلاب, اجازه ی فعالیت تعداد زیادی از هنرمندان محبوب جامعه گرفته شد و سبد فرهنگی شهروندان تهی از محصولات ارزشمند شد.
بسیاری از هنرمندان خصوصا اهالی موسیقی و سینما; از خوانندگان و آهنگسازان و بازیگران ممنوع الکار شدند. شعرا و نویسندگان بیش از پیش دچار حذف و سانسور شدند. تا سالها نوار کاست و ویدئو, جرم بود و حکم قضایی داشت! در اواسط دهه ی هفتاد  که اندک اندک فعالیت موسیقی پاپ آغاز شده بود, تقریبا همه ی صداها, کپی شده از خوانندگان اخراجی بود .
حتی اجرای مراسم مذهبی و اعتقادی جامعه هم تحت الشعاع قرار گرفت و مداحان مطرح حکومتی با تاسی از ملودیهای پاپ و رپ, درگیر جذب مخاطب شدند که این نیز ضربه ای دیگر به ریشه ی فرهنگی جامعه بود.
 تلویزیون انحصاری کشور در انتشار نسخه ی تئوریسین‌های تک بعدی جامعه, مهمترین نقش را ایفا می کرد و پخش کنسرتها و اجراهای موسیقی را ممنوع کرد و تا سرحد ابتذال,  دست به سانسور فیلمها و برنامه های هنری زده و حتی برای نشان دادن اتفاقیِ ساز, از مردم پوزش می خواست!
در حالی صدای مرد اول آواز ایران سانسور شد و به جرم همراهی با جامعه, نوای جاودانه ی او حتی از سفره های عبادت مردم برچیده شد که در روزهای انتخابات و برای کسب آرای بیشتر, برخی از کاندیدای مورد وثوق نظام, با خوانندگان بی هویت عکس یادگاری می گرفتند و این تناقضی غیر قابل هضم برای آگاهان و روشنفکران جامعه بود!
پس امروز اتفاق خاص و جدیدی نیفتاده که اینهمه در بوق و کرنا شده است. 
چقدر در ارائه ی محصولات فرهنگی ارزشمند به جامعه کوشش شد که حالا همراهی عده ای با یک اثر سخیف موسیقایی اینهمه نگرانی ایجاد کرده است؟!
 این روند طبیعی جامعه و سیاستهای فرهنگی متولیان آن بوده است و به واقع اگر کسی جز این انتظاری داشت, به خِرَد و اندیشه ی خود باید شک کند !
هنوز هم پس از چهار دهه از انقلاب و در عصر ارتباطات, جامعه ی ما اسیر سانسورهای فرهنگی و هنری است.
پُر واضح است که نسل جدید این روند را نمی پذیرد و در قبال آن واکنشی تند خواهد داشت.
امروز دیگر وقت جولان دلواپسان در حوزه ی هنر و فرهنگ نیست. بلکه مدیریت این امر باید به متخصصان آن سپرده شود تا جامعه ی ایرانی, اقتدار گذشته ی خود در فرهنگ و هنر را بدست آورد.
 
محسن مرعشی