به هر روی، دیدن اژدهاک را به هنردوستان پیشنهاد می کنم و این کاریست که باید چند بار دیده شود تا بتوان راجع به آن، به گفتگو نشست.

 
نام بهرام بیضایی در سینما و تئاتر، هر ایرانی هنردوست را وسوسه ی دیدن اثر می کند.
خصوصا نمایشی که اسطوره محور است و فارغ از متن سنگین و  دیر هضمش برای مخاطب عام; جذاب و دلچسب است. 
اژدهاک; اثری فاخر و ماندنی از کارگردان و نویسنده ی بزرگ ایران است که بارها و بارها بر روی صحنه ی نمایش اجرا شده است و قطعا هر بار دیدن آن، مخاطب را به تفکری  ژرف وا می دارد.
 نگاه خاص بیضایی به اسطوره و شناخت عمیق او سبب شکل گیری نمایشنامه ای فاخر چون اژدهاک می شود.
روایتی متفاوت از ضحاک ماردوش، فردی که با کشتن پدر پاک سرشتش مرداس، به پادشاهی می رسد و با دو نیم کردن جمشید; هزارسال مالک تاج و تخت ایران می شود.
پادشاهی سفاک و ظالم که دو مار از جای بوسه ی ابلیس بر شانه های او می روید و برای در امان ماندن از گزند مارها، هر روز مغز دو جوان را به آن دو می خوراند!
و در نهایت با قیام کاوه و به دست فریدون در کوه دماوند کشته می شود.
بیضایی در اژدهاک; ساعات واپسین زندگی ضحاک را به تصویر می کشد، اما از زاویه ای دیگر و شاید برخلاف نقل قولهای معمول!
اژدهاک در پی انتقام مرگ پدر خویش است! در حالیکه خود او پدرش را کشته; پس باید ضحاک را در دو وجه ببینیم، یکی وجه انسانی و دیگر وجه شیطانی که البته در وجود هر شخصی وجود دارد و تنها تفاوت آنها، حدود و اندازه ی این دو وجه و میزان برتری هر یک از آنها بر دیگری است.
 ما تا قبل از این ضحاکی را می شناختیم که پر از پلیدی بود، اما اژدهاک ضحاکی دیگر را به ما می نمایاند که شاید به تعبیری، بازیچه ی تقدیر گشته است!  یا سخنان او با یامای پادشاه و نگاه عاقلانه و توجیه گر او به آنچه که در سالیان سال انجام داده است. و در نهایت آماده کردن خود  برای مرگ ...
بی آنکه علاقه مند ورود به عرصه ی عرفان باشم، مجبورم این نگاه را با نگاه عارفانه ی برخی اهل تصوف چون بایزید و مولوی و عطار به ابلیس، مقایسه کنم.
 نگاهی متفاوت با آنچه که اهل شریعت دارند!
 در چنین نگاهی ابلیس نگهبان درگاه حضرت حق سبحان است تا نامحرمان وارد نشوند و نافرمانی او در سجده به آدم،  نه از سر کبر و غرور، بلکه از سر عشق به درگاه احدیت بود!
فردوسی بزرگ نیز بر خلاف برخی باورهای رایج که صرفا داستانهای شاهنامه را ساحت اسطوره هایی مقدس و پاک می دانند، حتی به تقدس شخصیتهای اصلی داستانهای خود نیز اعتقادی ندارد و از بیان اشتباهات آنها واهمه ای ندارد. 
چه جمشید که از اوج محبوبیت به ذلت می رسد، چه فریدون که از سر عشق نامعقول خود به ایرج، سبب برانگیختن حسادت سلم و تور و به قتل رسیدن ایرج می شود و چه رستم -پهلوان افسانه ای شاهنامه- که با حیله و جادو بر سهراب و اسفندیار پیروز می شود و یا پس از مرگ سیاوش، بر خلاف سنت و آیین خاندانش; هفت سال پادشاهی می کند!
 
نهایتا باید عرض کنم که کار بر روی آثار بیضایی، جسارتی برتر می خواهد که علی شعبانی اسرمی، کارگردان جوان و خوشفکری که بازیگری این کار را نیز بر عهده دارد; این شهامت را داشت و با نگاهی نو به داستان متفاوت اژدهاک، کاری درخور را ارائه کرد.
استفاده از موسیقی های متعدد در بین دیالوگهای پیوسته و ثقیل با حرکات منعطف بدن و بیانی درست، همچنین سیاهی صحنه ی خالی از دکور و وجود تنها یک چهارپایه ی پلاستیکی قرمز در صحنه که تداعی کننده ی رنگ خون و تاریکی بود. گرچه شاید کارگردان با توجه به نگاهی امروزی به کار، می توانست از صحنه آرایی جهت زیرنویسی برای واژه های سخت اثر استفاده کرده و کار را برای مخاطب عام، ملموس تر گرداند.
خواندن ترانه ی نوستالژیک قریه از زنده یاد فریدون فروغی که متن شعر آن، همان نگاه دو وجهی در شخصیت ضحاک را تقویت می کرد:
 
اما دستی زرد،آمد ز دوزخ
آتش زد بر این قریه ی من
 
قریه ی من، رؤیای من بود
اون چشمه ی خوب، دنیای من بود...
 
تأسف و حسرت از اینکه وجه انسانی ضحاک، اسیر دست زرد و دوزخی وجه شیطانی او شده و قریه را به آتش کشیده، آتشی که با سرکشی وی را به نابودی کشاند و او در لحظات پایانی زندگی خود، افسوس می خورد که رؤیا و دنیای خود را در محاصره ی آتش می بیند!
شاید برای هر بیننده ای، دلچسب این باشد که فرجام کار گناهکار و نقش منفی داستان، با توبه و اعتراف و ندامت نباشد تا بیننده با نابودی او، حس انتقام جویی و خشم خود را ارضا نماید! اما در اژدهاک، ضحاک از یک نقش منفی، حداقل به یک ضد قهرمان تبدیل می شود که مورد علاقه ی مخاطب خود قرار می گیرد و علی شعبانی اسرمی به خوبی چنین حسی را در بیننده ی نمایش ایجاد می کند و مخاطب را همراه خود می کشاند.
به هر روی، دیدن اژدهاک را به هنردوستان پیشنهاد می کنم و این کاریست که باید چند بار دیده شود تا بتوان راجع به آن، به گفتگو نشست.
 
 
سید محسن مرعشی مرزنگو