با روشن شدن هوا حاج آقا مقدس فرمود : دواتگر بی سیم را بردار تا برویم سنگر آقا مرتضی و من هم بدون معطلی بی سیم را روی کولم گذاشتم و به سمت سنگر آقا مرتضی قربانی (فرمانده وقت لشگر ویژه ٢٥ کربلا) که در چند متری سنگر ما قرار داشت، به راه افتادیم...

بسم الله الرحمن الرحیم

30سال از آن حماسه ای که فرزندان خمینی کبیر در ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۶ خلق کرده بودند، گذشته است حماسه ای که به نام عملیات کربلای ٨ در کربلای ایران یعنی شلمچه و با رمز یا صاحب الزمان (عج) در شرق بصره رقم خورده بود.

غروب آن عملیات را خوب به یاد دارم خصوصا سکوتی که ساعاتی قبل از آن عملیات، سراسر منطقه ی شلمچه را فرا گرفته بود

آن روز به اتفاق حاج آقا مقدس فرمانده گردان مکانیزه در خط اول مستقر شده بودیم با تاریک شدن هوا گردانی که قرار بود آن شب خطوط مثلثی شکل دشمن را بشکنند وارد خط شده و حال و هوای خاصی در طول خطوط مقدم ایجاد کرده بودند حال بماند که اون شب فرزندان آقا روح الله با چه خون دل خوردنی توانستند آن خط و دژ مستحکم عراق را تسخیر نمایند اما همچنان در ذهنم آن آتیش شدید دشمن که وجب به وجب و یا بهتر بگویم نقطه به نقطه اون منطقه را زیر آتیش خود گرفته بود، به یادگار باقی مانده است تا آنجا که توی یک سنگر دو نفره با حاج آقا مقدس برای ساعاتی زمین گیر شده بودیم.

یادمه شدت آتش توپخانه عراق بقدری سنگین بود که تا صبح، چند باری شهادتین خود را بر زبان جاری کرده بودیم زیرا در آن لحظات احتمال شهادت را دور از انتظار نمی دانستیم .....

 انگار سنگرمان با هر گلوله توپ و یا خمپاره ای که در اطرامان فرود می آمد در حال جابجایی بود برخی مواقع نیز وقتی در آن واحد چند گلوله با هم کنار سنگرمان فرود می آمد حس می کردیم که انفجار این گلوله ها چند سانتی ما را هم جابجا کرده است.

با روشن شدن هوا حاج آقا مقدس فرمود : دواتگر بی سیم را بردار تا برویم سنگر آقا مرتضی و من هم بدون معطلی بی سیم را روی کولم گذاشتم و به سمت سنگر آقا مرتضی قربانی (فرمانده وقت لشگر ویژه ٢٥ کربلا) که در چند متری سنگر ما قرار داشت، به راه افتادیم در ابتدای ورودی سنگر، عزیز دل ما سردار شهید محمد حسن طوسی قائم مقام و فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر و شهید آقا حمید نوبخت فرمانده تیپ ٢ لشگر حضور داشتند برای دقایقی کنارشان ایستادیم .

تا آقا مرتضی چهره ی صورت سیاه ما را به واسطه ی انفجار گلوله های متعدد دیده بود فرمود برای خودتان از دبه شیری که کنار سنگر قرار داره توی لیوان بریزید و.....

هنوز مزه اون یک لیوان شیر که توی لیوان قرمز رنگ پلاستیکی برای خودمون ریخته بودیم اون هم در فضایی پر از دود و باروت منطقه، خوب یادمه .....

بگذریم دقایقی بعد آقا مرتضی به شهید طوسی، نوبخت و حاج آقا مقدس دستور داد تا به سمت کانالی که بچه ها شب قبلش به خط دشمن زده بودند، رفته و پس از بررسی اوضاع و احوال منطقه ببینند چگونه می توان شهدا و مجروحین را به عقب انتقال داد

با ابلاغ این دستور به راه افتادیم در ابتدای ورودی کانال شهید طوسی و نوبخت چند متری از بنده و حاج آقا مقدس فاصله داشتند هنوز دقایقی از ورودمان به اون کانال نگذشته بود که سر و کله هلی کوپترهای عراقی پیدا شد با شلیک پی در پی موشک از سوی هلی کوپترهای عراقی برای دقایقی زمین گیر شده بودیم پس از پایان آتیش دشمن از جای خود بلند شدیم اما هر چه شهیدان طوسی و نوبخت را صدا کردیم، جوابی نشنیدیم

انگار که تا لحظاتی قبل اصلا آنها در چند متری ما قرار نداشتند با حاجی آقا مقدس کلی داخل کانال را گشته بودیم تا بلکه آثاری از آنها پیدا نمائیم، ولی هیچ اثری از آنها نبود که نبود

با شرمندگی برگشتیم پیش  آقا مرتضی و با بیان حادثه شکل گرفته برای ایشان وی برای لحظاتی مکث کرده و پس از آن سرش را پائین انداخت و ......

یاد همه شهدای این عملیات خصوصا شهیدان طوسی و نوبخت همواره گرامی باد.