جنگ و گنج-خواهر شهید نقل می کند: «طاهره نفس نفس میزد. از او قطع امید كرده بودیم. از صبح نگران بودیم كه نكند طاهره هم مثل دختر همسایه بمیرد. دختر همسایه، صبح مرده بود و صدای گریه هنوز از خانهشان میآمد.
مادر مرا فرستاد دنبال زن عمو.
با گریه آوردمش.
زن عمو وقتی دید طاهره نفس نمیكشد، پارچهی سفیدی روش انداخت. من و مادر به گریه افتادیم. صبر كردیم تا همه بیایند و دفنش كنیم.
نیم ساعت كه گذشت، دیدم پای طاهره تكان میخورد.
از خوشحالی زبانم بند آمده بود.
مادر و زن عمو را صدا زدم.
مادر، پارچهی سفید را برداشت و با گریه، طاهره را بغل كرد.
خدا روح تازهای در جسم خواهر كوچولویم دمید.»
* در عین آرام بودن خوشرو و خوش خلق هم بود
«پنج سال از طاهره بزرگتر بودم.
ما شش خواهر بودیم.
من دختر شلوغی بودم اما طاهره خیلی کم حرف میزد. طوری که مادرم گاهی متوجه نمیشد او توی خانه هست.
دائماً میگفت: طاهره کجاست؟ وقتی میدیدش، بهش میگفت پس چرا حرف نمیزنی؟
میگفت: چی بگم؟ حرفی ندارم.
در عین آرام بودن خوشرو و خوش خلق هم بود. حتی بعضی از بچههای بیتفاوت هم جذب این اخلاقش میشدند.