آری از آن حادثه بسیار تلخ خان طومان تا به امروز بیش از ۱۰ ماه گذشته است و تنها پیکرهای مطهر شهیدان قنبری و سید رضا طاهر به کشور بازگشته و همچنان پیکر مطهر ۱۱ شهید خان طومان در دست تکفیری های از خدا بی خبر و ملحد باقی مانده است.

سال ۱۳۹۵ با همه فراز و نشیب هایی که داشته است سرانجام به پایان کار خود رسید در حالیکه سهم یک سالی که آن را پشت سر گذاشته ایم همانند سال های قبل از خود، یادش به خیر شده است. سال جدید را مردم کشور عزیزمان ایران با توکل بر خدا آغاز نمودند. آغاز سالی که   کسی نمی داند چه سرنوشتی در  انتظارش خواهد بود اما همه می دانند سهم یک سال دیگرمان هم یادش بخیر خواهد شد.

اتفاقات فراوانی را در سال ۱۳۹۵ شاهدش بودیم اتفاقاتی تلخ و شیرین که در برخی از آن ها گریه کردیم و در برخی دیگر نیز خندیدیم و هر کدامشان در مقطعی از زمان به وقوع پیوست.

از جمله اتفاقاتی که در سال ۱۳۹۵ مردم ما را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود واقعه ی سوزناک حادثه خان طومان سوریه و یا نبرد جانسوز جمعی از آتش نشانان قهرمان در ساختمان پلاسکو را می توان نام برد.

خوب به یاد دارم نزدیک ظهر روز ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ بود که خبری با این عنوان بر روی خروجی سایت ها و کانال های سراسر کشور قرار گرفت:

 حمله ۳۰۰۰ نفر از عناصر گروه های تکفیری ( جیش الفتح، النصره، فلیق الشام و...) به خان طومان و مقاومت جانانه نیروهای جان برکف سپاه مازندران به همراه جمعی از نیروهای مقاومت در این نبرد نابرابر.

باورش بسیار سخت بود تا فردای آن روز چندین بار با دوستانمان تماس گرفته بودیم تا بلکه خبری از عزیزانمان که در آن منطقه حضور داشته اند، بدست آوریم در حالیکه خبرهای ضد و نقیض زیادی در شبکه های اجتماعی و سایت ها رد و بدل می شد تا آنکه در نهایت آمار شهدای خان طومان منتشر گردید در این لیست نام ۱۳ شهید از سپاه مازندران در آن وجود داشت که عبارت بود از شهیدان حاج رحیم کابلی؛ یدالله قنبری (بهمن) ؛ رضا حاجی زاده، محمد بلباسی، علی جمشیدی؛ حسن رجایی فر؛ سید رضا طاهر، سید جواد اسدی، سعید کمالی، محمود دادمهر، علی رضا بربری؛ علی عابدینی،حسین مشتاقی؛

از میان این شهدا، با شهد کابلی و قنبری رفاقت دیرینه داشتم و این دوستی مربوط به دوران هشت سال دفاع مقدس باز می گردد آخرین باری که شهید قنبری را دیده بودم در مراسم شهید آقایی در قائمشهر بود که به همراه دوستان خوب مکانیزه سهرابی؛ رشتی؛ باقری؛ روخ فروز، از بهشهر آمده بود تا برای آخرین باری باشد که با وی ملاقات نموده و همانجا بود که چند عکسی را به اتفاق دوستان به یادگاری با هم گرفتیم و از آن روز به بعد تنها یادش به خیرش در ذهنم حک شده است.

آری از آن حادثه بسیار تلخ خان طومان تا به امروز بیش از ۱۰ ماه گذشته است و تنها پیکرهای مطهر شهیدان قنبری و سید رضا طاهر به کشور بازگشته و همچنان پیکر مطهر ۱۱ شهید خان طومان در دست تکفیری های از خدا بی خبر و ملحد باقی مانده است.

شاید گفتنش راحت باشد اما زمانی می توانیم احساس خانواده های شهدا خصوصا شهدای خان طومان را حس نمائیم که خودمان را جای آن ها قرار دهیم به نظرم سخت ترین لحظه برای این خانواده ها زمان سال تحویل بوده باشد لحظاتی که همه اعضای خانواده دور هم جمع شده اما جای یک نفرشان خالی بوده است جای خالی که تنها عکس زیبای او بر روی سفره هفت سین قرار گرفته بود و فرزند آن شهید به دلیل کمی سنش بهانه بابا گرفته و با همان زبان شیرین کودکی از مادرش می پرسد مامانی پس کی بابای ما از سفر بر می گرد؟ 

نمی دانم همسران شهدای خان طومان که غالب آن ها یک یا دو فرزند خردسال از شهیدشان به یادگار دارند وقتی با این سوال در لحظه تحویل سال روبرو شده بودند، چه پاسخی دادند اما همین قدر می دانم آن لحظات، لحظاتی بسیار سخت بوده است که پاسخ به این سوال خیلی هم راحت نیست.

نمی دانم دو فرزند خردسال شهید رضا حاجی زاده در زمان تحویل سال ۱۳۹۶ یا بعد از آن وقتی بالای سر مزار بدون پیکر پدر دوست داشتنی خود قرار گرفته بودند چه بر زبان آوردند و از خدایشان چه درخواستی داشتند؟

نمی دانم دردانه های آقا رضا تا کی منتظر بابای شیرمردشان خواهند بود؟

و یا زینب کوچولوی بلباسی عزیز که بعد از شهادت پدر غیرتمندش بدنیا آمده بود او هم منتظر بازگشت پدرش خواهد ماند یا اینکه هر روز عکس پدرش را که هیچگاه چهره ی او را ندیده بود همواره بالای سرش نگه خواهد داشت تا بابای بزرگ مردش هر چند شب هم که شده در عالم خواب به ملاقاتش آمده و به او دلداری دهد و بگوید زینب جان بابات خیلی دوستت داشته است اما وقتی حرام زاده های تکفیری قصد بی احترامی به عمه سادات حضرت زینب کبری را در سر داشتند، نتوانستم تحمل نمایم لذا تو و بچه های دیگرم را به همراه مامانتان به خدا سپردم تا دست هیچ بی دین تکفیری به شما هم نرسد.

می دانم شنیدن این جملات آن هم در ابتدای سال بسیار دردآور است اما این روزها وقتی چهره ی فرزندان شهدای مدافع حرم را می بینم نگارنده را بی اختیار یاد فرزندان شهدای هشت سال دفاع مقدس می اندازد خصوصا زمانیکه از منطقه به مرخصی می آمدیم و با دردانه های شهدا روبرو می شدیم اما نمی دانستیم  با چه زبانی با آن هاصحبت نمائیم و الان باز آن لحظات برایم تکرار شده است لذا بایستی بیان داشت :

عجب دردی است درد فراق یاران ؟